[شماره 60]

بعد از یه سفر دو هفته ای همش درگیر تمیزکاری خونه بودم

ظلمه با وجود خستگی راه

ولی خب زندگی همینه

قرار نیست همیشه در حال خوشگذرونی باشیم که

امروز با صبر و حوصله کارامو انجام دادم

باهاش لجبازی نکردم ،غر نزدم ، درخواستاشو انجام دادم

و فکر میکنید چی شد؟

همه چی خوب باهاش خوب پیش رفت

ولی با این وجود بازم ما شاهد غرغرای مامانش و کارای عجیب غریبش بودیم

ولی خب من سعی کردم در مقابلش از کوره در نرم

همه چیز بستگی به خودم داره

همه چیز

من با کنترل خودم میتونم رابطه و جو خونه رو کنترل کنم

الان فهمیدم که همه چیز دست خودمه

تحت کنترل منخ


🍀Tags: اندر احوالات وی

🍀 دوشنبه سی و یکم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 21:48 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره36]

از صبحونه تا الان چیزی نخورد و همش خوابه

یکم بیدار شد دوباره خوابید

آخه چی شده من واقعا کلافه شدم

من که کاری نکردم چیزیم نگفتم بهش

داشت می رفت همه چیز خوب بود😐

همه چیز برمیگرده به چیزی که مادرش بهش گفته تو راه

شایدم اتفاقی افتاده

باید از مامانش بپرسم اینطوری نمیشه

چیزی بهم نمیگه و این کلافم میکنه

یه طوری رفتار میکنه انگار من مقصرم

تو این دوره هم مثل دوره های قبل یه بهونه داره که از من مراقبت نکنه و مثل همیشه مجبورم خودم مراقب خودم باشم

کیسه آب گرم گذاشتم رفتم واسه خودم شکلات و کیک شکلاتی خریدم غذامو خوردم

چایی دم کردم و خودمو گرم نگه داشتم

مگه من جز خودم کیو دارم؟

از کی مراقبت کنم جز خودم؟

آره خلاصه درسمم کامل خوندم یکمم تمیزکاری کردم

کلی هم با مامانم حرف زدم

وقنی با مامانم حرف میزنم حالم خوب میشه

چقدر دلم میخواد بیشتر پیشش باشم

و از اینجا دورشم

افسوس و صد افسوس که نمیشه به گذشته برگشت

خدایا حکمتتو شکر🙂


🍀Tags: اندر احوالات وی# او# مادرش

🍀 شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 22:51 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره 35]

امروز خیلی وقت نکردم به وبلاگم سر بزنم

انقدر فشار زیادی روم بود

از طرف خبر هایی که از بیمارستان میرسه

از طرف امتحانا

از طرف او و مادرش

من حتی اگه جواب ندم لج نکنم آدم خوبی باشم

بازم یه بهونه دارن گند بزنن به حالم🫠

خدایا چرا آخه

مگه من چیکار کردم

بخدا سخته واسم تحملشون

امروز امد همه پی خوب بود

از امتحان برگشتم

یه ساعت درگیر درست کردن صبحونه انگلیسی و املت

و اینطور چیزا بودم و یه صبحونه مفصل واسش درست کردم

مامانش اومد با فیس و افاده دماغشو گرفته بود

میگفت این چه بوییه میاد

خیلیم خوشمزه بود و بوی بدی نمیداد

بعدشم بردش بیرون نمیدونم چی تو گوشش خوند

عصبی اومد خونه

هر چی گفتم چته جوابمو نداد

بیدار شدیم خونه نبود

هیچ غذایی رو گاز نبود

برگشتم گفتم عیب نداره دیگه

خودم یه چیزی درست میکنم

برگشته میگه باید یاد بگیری نهار و شامو خودت درست کنی

*(من وقتی وقتم ازاد باشه آشپزی میکنم و الان چون درگیر امتحاناتم معمولا مادرش آشپزی میکنه که چند روزه که غذا درست نمیکنه و میزاره میره تا شب نمیاد)

بهش گفتم آها پس فهمیدم قضیه چیه دلیل غذا درست نکردن

و رفتن مامانت اینه؟

مگه نمیگفت تو مثل دخترمی

این رقتار یه مامان وقتی دخترش امتحان داره

از جفتشون بدم میاد

واقعا نمیدونم میخوام چیکار کنم

گاهی حتی به سرم میزنه ادامه ندم

مگه با آدمایی که درک ندارن میشه زندگی کرد؟

چند ساعت از وقتمو بزارم واسه اشپزی چند ساعتشو واسه درس؟

وقتی فرجه ندارم و هر روز امتحان

نمیدونم چی بگم خودم توان ندارم

ولی امیدوارم خدا بزاره تو کاستون خودش خوب بلده

مسپارمتون به خودش

من هر بار کنار اومدم با مهمونیای جور وا جور موقع امتحانا

با کارای نظافت خونه

اما الان که دیگه آشپزیم گردن منه رسما کلفت اوردن تو خونه

عالیه

کاش هیچ وقت نمیدیدمش

چقدر خونه بابام حالم خوب بود

حیف💔


🍀Tags: او و مادرش# اندر احوالات وی

🍀 شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 18:5 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره33]

خالم رفته توی کما

مامان و مامان بزرگم بخاطر این وضعیت حالشون خیلی بده

بخاطر امتحانم نمیتونم زیاد برم پیشش

نهایت بتونم یه ساعت برم اونم کتاب به دست

وضعیت بدیه

کاش دیروز به جای استراحت درس میخوندم

از الان تا شبم وقت زیاده فقط نباید خیلی برم تو گوشی

یا به اشکال مختلف وقتمو تلف کنم

یه قهوه بعدش فقط درس


🍀Tags: فامیل خوب# اندر احوالات وی

🍀 جمعه هفتم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 17:8 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره 32]

گویا دلیل رفت و آمد مامانش این بوده که میخواسته منو با خودش ببره بیرون

دیده بهش توجهی نکردم گذاشته رفته

اولش گفتم کاش می رفتم

بعد فهمیدم رفته خونه برادر زاده هاش ینی دختر داییای ایشون

که یه سری از دختر داییاش ماهن

یه سریا گرگن این رفته بود پیش این گرگا

که من ازشون متنفرم اونا هم از من

خدارروشکر کردم که گول نخوردم باهاش برم بیرون

البته ما زیاد دوتایی میریم بیرون ولی خب گاهی میبره خونه این عفریته ها خوشم نمیاد

خلاصه بعد خودش اومد بهش محل ندادم

گفت چرا بیحالی میخوای فلان کارو کنیم یا فلان کارو (کارایی که میدون منو خوشحال میکنه)

گفتم نه

بعدشم پا پیچ شد که چته

منم عرعر ینی تو نمیدونی؟؟؟

خلاصه دلیلشو گفتم و اونم الکی توجیه میکرد گفتم باشه تو درست میگی

حوصله چرت و پرت شنیدن نداشتم یک شوخی کرد و حرف زد آشتی کردیم

من چقدر دل رحمم با کارایی که این دو روز انجام داد باز بخشیدمش

دوستش نامزد کرده بود به شوخی گفتم ببین دوستت عکس دوتایی گذاشته استوری

تو چرا نمیزاری باید بزاری زیرش بنویسی همسرم تاج سرم به شوخی یه حرفی زد خیلی ناراحتم کرد

دوباره چص کردم بعد دیدم بیشعوره چیکارش میشه کرد؟

هی قهر کنم خودمو عصبی کنم که چی؟

عوضش تو موقعیت مشابه قهوه ایش میکنم؟هوم بهتر نیست؟

دیگه از اون حالت بیحالی خارج شدم

و شام پیتزای مرغ کریسپی درست کردم

خیلی خوشمزه شد بخدا من تو این خونه دارم حیف میشم

هعی

رفتیم خونه داییش بعدشم خالشو رسوندیم و اومدیم خونه

فردا باید کلی درس بخونم بعدش برم پیش مامانم چون شب از یه تایمی به بعد برق میره

و من درس دارم دلمم واسه مامانم تنگ شده

برم یه استوری بزارم واسه بابام دماغش بسوزه

من خانوادمو با دنیا عوض نمیکنم

با این طرز برخورد و شوخیای بی مزه و حرفای حساب نشده فقط خودشو از چشمم میندازه

هیچ وقت نمیتونه مثل خانوادم بشه برام

انقدر که ناراحتم میکنه حالمو بد میکنه مغرور قهر میکنه

بیشتر از اینکه دوسش داشته باشم رو مخمه

ولی خب شوهرمه دیگه دوست پسر نیست کات کنم تموم شه

دردسره

بعدشم همه زندگیای متاهلی همینن

چیکار میشه کرد

نه که خوبی نداشته باشه ها داره کمم نیستن

ولی خب خیلی حرصم میده اصلا وقت نمیکنم از خوبیاش بگم

انقدر که در حال حرص دادن منه

ولی من براش جبران میکنم

جواب های هویه

آره عزیزم

بد دارم هوس چیزای مختلف میکنم نکنه حاملم؟

آخه حامله هم باشم نهایت نهایتش دو هفته

زنی که دو هفته حامله اس هوس میکنه آخه؟


🍀Tags: او# اندر احوالات وی# مادرش

🍀 جمعه هفتم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 2:16 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره26]

واقعا کلافمممممم

خوندنش برام انقدر سخته که حد نداره

به زور گوشیو قفل کردم که درس بخونم یکی دوتا از هزاران مفهوم تدریس و برنامه ریزی و طراحی آموزشیو سرسری خوندم

نمیتونم تصور کنم امتحان فردا قراره چی بشه

خدا به خیر بگذرونه این یکیو

تا حالا هیچ امتحانی رو تو هیچ از برهه زمانی نیوفتادم

حال جسمیمم اصلا خوب نیست نمیدونم چیکار کنم


🍀Tags: اندر احوالات وی

🍀 چهارشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 23:36 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره 25]

نمیدونم چرا درس خوندنم نمیاد امروز

نمیدونم داستان چیه شاید چون با pdf و چاپی نیست

باید بگم واسم چاپش کنه

ولی خب فعلا مجبورم از سیستم بخونم تا بیاد

منظورم خلاصه اس وگرنه ۲۰۰ صفحه منبع اصلی رو دارم

ولی من میخوام خلاصشو بخونم نمیرسم

باید همه درسامو با نمره خوب پاس کنم

میدونم سخته ها ولی تو میتونی

گوشیو یه ساعت قفل کن بشین

یه فنجون چایی داغ هل دار بریز برای خودت

و غرق دنیای آموزش و تدریس شو

درس شیرینیه به خودت سخت نگیر

اینم مثل بقیه تموم میشه

و در آخر اینکه تو آدم قوی روزای سختی نبینم جا بزنی🩷


🍀Tags: اندر احوالات وی

🍀 چهارشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 19:11 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره 24]

داشتم پست قبلی رو مینوشتم که یهو مادرش از اتاق اومد

غر پشت غر

من قبلا از این وضعیت ناراحت بودم ولی الان؟

الان به چپم میگیرم انقدر حال میده یارو حرف میزنه خودشو تیکه پاره میکنه

تو به هیچ جات نیست به نظرم این بهترین ورژن منه

تا ابد منه بیخیال به چپ گیرو عشقه

خلاصه بیشتر از اینم اهمیت نداره بخوام ازش بنویسم

_از دیشب براتون بگم:

کلی درس خوندم بعد با ننش برگشتن بعدش کمک کرد شام درست کردیم

*(نه که خیلی آدم کمک کننده ای باشه ولی کبابی برگری چیزی باشه رو کباب میکنه)

بعدش کلی طول کشید آشپز خونه رو جمع کردم و خونه رو مرتب کردم

بعدشم تا 12 شب درس خوندم و جزومو تموم کردم و مسلط شدم

یهو گفت خسته شدی از درس پایه ای بریم گیم نت؟

*(حتی وقتی میخواد منو ببره جایی حال و هوام عوض بشه هم میبره جاهای مورد علاقه خودش😂)

گفتم باشه بریم و رفتیم کلی ماشین بازی کردیم با این فرمونا و خیلیییی باحال بود 1 برگشتیم

و تقریبا 2 خوابیدیم صبح پاشدم امتحانمو دادم و طبق معمول خوب بود

اومدیم خونه یکم زدیم به تیپ و تاپ هم و حالا منی که به اینجام رسیده بود

*(شما نمیبینید تا کجا ولی خب بدونید خسته شده بود)

یه کشیده خوابوندم تو گوشش محکم

خیلی عصبی شد مجبورم کرد ازش معذرت خواهی کنم کردما ولی من پشیمون نبودم حقش بود😂

حالا یکم چص بود ولی اوکی شد

تو اون روز سه بار گفت چیز و شر نگو و من از این طرز برخورد بدم میاد یه بار قهر کردم فایده نداشت

بار دوم چیزی نگفتم ولی بار سوم از خجالتش در اومدم حالا اینم تو فاز مرد سالاری و خود برتر بینیه

بیا و درستش کن اما خب آشتی کرد

خلاصه خوابیدیم پاشدم یه دوش گرفتم دیدم عه ننش هنوز خوابه

عه ما غذا نداریم بخوریم عه عه عه

ولی بازم فاز زن کد بانو رو نگرفتم کیک معینی پورو اوردم با لیوان شکلانت و چایی

و اومدم پست بزارم ذهنمو تخلیه کنم که بشینم واسه یکی از غول های امتحاناتم بخونم

خیلی امتحان سختیه با یه استاد سخت گیر تر یارو معاون دانشگاه میخوای سخت گیر نباشه؟

یکی از بچه های درسخون خلاصه نوشته البته دوتا بودن من اونی که کوتاه تره رو میخونم

امید به خدا امیدوارم اینم خوب پاس کنم :D


🍀Tags: اندر احوالات وی# او# مادرش

🍀 چهارشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 16:43 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره 21]

امروز سیر دل مامانمو دیدم درسم هیچی نخوندم چون منبع خیلی کم بود

دلم خیلی زود به زود برای خانوادم تنگ میشه

برگشتم خونه یه قهوه خوردم که خیلی زیاد واسه قلبم ضرر داره و نباید میخوردم

و الان میخوام شروع کنم درس خوندن

مامانش یه بند غر میزنه

خودشم که به یه تار مو بنده هر کلمه ای که بهش میگی رو تبدیل به یه بحث میکنی

رو اعصابه کافیه بگی بالا چشم فامیلاتون ابرو قهر میکنه

بابا خب فامیلی که دیروز اومده فرداش دوباره میاد مهمونی در حالی که میدونه من امتحان دارم چیه واقعا؟

آفرین خودت حدس بزن دیگه

ولی واقعا who cares ؟

آفرین دقیقا nobody

من درسم و آیندم و مسیر شغلیم برام اولویت

خودش و مامانش و فامیلاش بیان برن تو کوچه پایینی

والا

پر حرفی بسه بریم درس که این واحدو بانمره خوب پاس کنیم

چون پیش نیاز کارورزیمه و خیلی مهمه

حالا شاید بگید چرا کلمات انگلیسی میپرونی

باید بگم از خودش یاد گرفتم (انگلیسی رو نه خودم بلد بودم قاطی کردن زبونا رو میگم)

چون سیتیزن یکی از کشورای خارجی (همون بلاد کفر خودمون)

گاهی کلمات انگلیش میپرونه

هه فکر کرده ما بلد نیستیم انگلیش اسپیک کنیم

تازه عربی و اسپنیش هم جسته و گریخته بلدم[وی در حال قیافه گرفتن است]


🍀Tags: او و مادرش# اندر احوالات وی# فامیل های کدی

🍀 دوشنبه سوم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 20:18 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره20]

خلاصه دیشب که از خونه خالش برمیگشتیم

یه آقای خوشتیپی از یه گل فروشی زد بیرون

با یه دسته گل پر از رز قرمز با بسته بندی سفید و روبان قرمز

یه لبخند اومد گوشه لبم با خودم گفتم خوش به حال اون زنی که امشب این گل قراره نصیبش بشه

این زن خوشبخت کیه ینی؟

من که هیچ وقت همچین گل بزرگی از کسی هدیه نگرفتم

اما یه تصمیم جدی گرفتم که واسه تولدم در کنار اون انگشتر طلا

یه دست گلم واسه خودم بگیرم میدونم پولش خیلی میشه

اما مگه خوشحالی من ارزششو نداره

پرسید چرا انقدر ساکتی

معمولا یا میپرسه چرا انقدر ساکتی یا میگه انقدر نق نزن

حد وسط نداره نه میخواد سکوت کنم نه میخواد حرف بزنم

بهش گفتم ماجرای گل رو

گفت خب گلش چه شکلی بود فکر کرد میگم تو برای تولدم بخرش

نه واقعا دلم نمیخواست من بگم که بخره

خودش باید اینکارو میکرد در غیر اینصورت ارزشی نداره

گفتم تو چیکار داری گفت مگه نمیخوای واست بخرم

گفتم نخیر خودم واسه خودم میخرم

و بحثو تموم کردم

رسیدیم خونه و بازم مهمون...

خوابش نمی اومد دیشب ولی اومد منو بخوابونه

نصف شب پا شد رفت

منم نه پرسیدم کجا میری نه حال داشتم پاشم

دو سه ساعت خوابیدم و سر ساعتی که باید پاشدم که غر بزنم دوش بگیرم

بعدشم دورسو دوره کنم بدون دوره هیچ آمادگی ندارم با اینکه کلی درس خوندم

دیدم هیچ جای خونه نیست

گشتم حتی گفتم شاید رفته پیش مامانش شپچون حالش بد بود دیشب

نبود که نبود

زنگ زدم بهش دید با دوستش نصف شبی رفته گیم نت و تا وقتی بخواد که منو ببره دانشگاه

گیم نت تو ذهن آدم شکاکی مثل من میاد که ینی واقعا رفته گیم نت؟

ینی کجا میتونه رفته باشه و...و...و...

این در حالیه که خیلی خوب میشناسمش و میدونم جز گیم حووی دیگه ای ندارم

و منی که رفیقش و خانواده رفیقش ننه باباش تیر طایفه اش همه و همه رو میشناسم

حتی باهاشون مسافرت رفتم مسافرت اخیرم باهاشون بوده

ولی دلم میخواست بهم بگه قبل رفتن که اونم خواب بودم و نمیخواست بیدارم کنه

پاشو درستو بخون انقدر چرت و پرت نباف دختر

و الان یادم اومد لباسی آماده نکردم واسه فردا هعی

اشکال نداره بهم نریز میرسی به کارات

نگران نباش


🍀Tags: اندر احوالات وی# قول هام به خودم# او

🍀 دوشنبه سوم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 4:49 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره 18]

خیلی دیر بیدار شدم

اولش گفتم بیخیال روتین پوستی و چیزای دیگه مستقیم برم پای درس

بعدش حس کردم باید به مامانم زنگ بزنم و غر بزنم یکم

زنگ زدم اما برعکس همیشه وقتمو نداشت و تو راه بیمارستان واسه دیدن خواهرش بود

خالم خیلی گناه داشت

هیچ وقت واسه خودش زندگی نکرد و الان داره به یه درس عبرت واسه بقیه تبدیل میشه

که ببین فلانی پس انداز کرد واسه آینده از خودش زد ولی تهش چی شد؟

آدم خیلی مهربونیه

فقطم نسبت به خودش خسیس بود نه برای بقیه از سهم خودش میزد

امیدوارم زودی خوب بشه

خلاصه که قطع کردم و با خودم گفتم اگه دیشب شب خوبی نبود

دلیل نمیشه امروزمو بخاطرش خراب کنم

روتین پوستیمو انجام دادم مسواک زدم

صبحانه که نه ظهرانه رو آماده کردم و دارم در کنارش ذهنمو با نوشتن خالی میکنم

دیشب قلب و دست چپم شایدم معدم خیلی درد میکرد و تیر میکشید

آقا چیکار کرد؟ میگفت این حالتو میبینم حال منم بد میشه

و گذاشت رفت تو اون اتاق بعدش که نصف شب بیدار شدم بهش چشم غره رفتم

دو دقیقه اومد پیشم و پا شد رفت بیرون کله سحر

برای خودش صبحونه آش داغ گرفته بود نوش جان کرده بود و من به چپش بودم

مگه تو برای موفقیت یا حال خوب به ایشون نیاز داری؟

خیر قبل از ایشونم من زندگی خودمو داشتم

پس خیلی در مورد هر رفتارش اورثینک نکن در حد درک خودش عمل کرده

بیخیال خب؟

امروز باید جزوه سوالاتو تموم کنم و بشینم جمع بندی کنم

فقط امروز و فردا رو فرصت دارم

ادامه بده جا نزن و تموم تلاشتو بکن تو میتونی خب؟

اونم دوستم نداشته باشه خودم که خودمو دوست دارم

و مهم همینه


🍀Tags: او# اندر احوالات وی

🍀 شنبه یکم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 14:59 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره17]

گوشیو یه لحظه واسه جزوه ازش گرفتم بعدشم پسش دادم

کلی درس خوندم و ذهنم قفل کرده

یه آهنگ رندوم پخش کردم که آهنگ ادل پلی شد

اومدم سراغ لپتاپم یکم بنویسم و یه فنجون چایی واسه خودم ریختم

اولین امتحان خیلی چرته ولی خب واحدیه که باید پاس میشد

نه که بگم من سلطان ارده ام و بلا بلا بلا

نه ولی خیلی وقتا اراده کردم و تونستم

اما از نظر من اون ذره ای اراده نداره دود و دم رو ترک کنه

اراده هم که میکنه بین سیگار و آدامس ترک سیگار و قلیون و پاد سرگردون

آخرشم به پاد کشیدن برمیگرده

من پارسال واسه لاغری خوشمزه ترین خوراکی ها و غذا ها رو کنار گذاشتم

بخاطر کنکور بهترین تفریحاتو کنار گذاشتم

فکر میکنم اینا غیرقابل مقایسه باشه با ترک یه ماسماسک

شایدم واقعا سخته و من یه آدم خودخواهم نمیدونم

به هر حال منی که هی دورش بودم و دوست نداشتم ازش دور بشم

حتی یک لحظه هم دوست ندارم نزدیکش بشم چون از بوی سیگار متنفرم

کاش اراده نمیکردی و سر خونه اول میموندی حداقل پاد بوی وحشتناکی نداره

هرچند کلی ضرر داره

ولی خب حداقلش ضررش واسه اونیه که میکشه نه واسه من و درستشم همینه

همیشه بهم میگه تو خودتو خیلی بالا میبینی ولی اونقدراهم که فکر میکنی بالا نیستی

باشه داداش من پایین تو خوبی

من هیچ وقت بهش نگفتم من بالاترم

خودش همیشه به این نتیجه میرسه

اون دانشجوی انصرافی یکی از چرت ترین رشته ها در دانشگاه آزاد یه جهنم دره

و من دانشجوی یکی از پر طرفدار ترین رشته ها تو یکی از بهترین دانشگاه های کشورم

رتبه کنکورم خوب شده و خانوادم همیشه بهم افتخار میکنن

اون کنکور نداده و همیشه خانوادش در حال ساپورتش بودن که به یه جایی برسه که نرسیده

حقوقمو دارم و از لحاظ مالی مستقلم و اون بیکار و ددی پولداره

من احترام خانوادمو نگه میدارم همیشه حواسم بهشون هست کم و کسری تو زندگی نداشته باشن

اما اون همیشه در حال بی احترامی و باعث ایجاد فشار مالی به خانوادشه

اون توی رقابت ذهنی با من همیشه بازنده اس بخاطر همین تو دعوا ها همیشه اون جمله رو میگی

من ادعایی ندارم که داشته باشمم حقمه زحمتشو کشیدم

حالا شاید یکی بپرسه چرا با همچین لوزی ازدواج کردی

باید بگم که کلی اخلاق خوب هم داره که دلیلش اونا بود

مثلا چشم پاک آدم هیزی نیست آدم خانواده دوستیه

و کلی اخلاق خوب دیگه

و خب کلیم اخلاق بد داره

همه ما همینیم مگه نه؟

آهنگ اصابک العشق _ عبدالرحمن محمد پخش میشه

چقدر قشنگ از عشقش میگه واو [لبخند پت و پهن]

الان دوباره باید برم پنج صفحه فلسفه تربیت دینی بخونم

چرا واقعا [اشک و آه بی انتها]


🍀Tags: اندر احوالات وی# او

🍀 شنبه یکم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 0:30 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره 16]

روتین پوستیمو انجام دادم موهامو شونه کردم

الان یه چیزی میخورمو و گوشیو تا شب میزارم کنار

سه روز مونده به امتحاناتم

نباید نمراتم نسبت به قبل تغییر کنن که یه مشت دهن گشاد

برگردن بگن چون شوهر کردی فلان شد بهمان شد

نظر بقیه رو کنار بزاریم آیندم خیلی مهم تر

توی تایم های بین درسم میوونم به بقیه کارام برسم

چیزی که مهمه درسه فقط

خدا بگم نتانیاهو رو چیکار کنه امتحانات تیر افتاد شهریور


🍀Tags: اندر احوالات وی

🍀 جمعه سی و یکم مرداد ۱۴۰۴ 🍀 13:17 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره 14]

یه تصمیم جدید گرفتم

اینکه به جای این همه ولخرجی تو سفر و چرت و پرت خریدن

پولامو سیو کنم حداقل ماهی سه تومن و حداکثرش که پنج تومن که بعید بدونم بشه

تا تولدم هفت تا حقوق میگیرم به علاوه عیدی حداقلش یه 25 تومنی میشن

اگه طلا خیلی گرون نشه میتونم یه انگشتر خوشکل بگیرم واسه خودم

چرا منتظر هدیه دیگران باشم

حالا نه که بقیه هدیه ندنا

چرا اتفاقا همیشه هدیه میگیرم

پارسالم چون نزدیک عروسیم بود طلا هدیه گرفتم از شوهر و مادر شوهرم

ولی خب میخوام هر سال روز تولدم به خودم طلا هدیه بدم =)

اگه حتی بتونم سالی دو گرم بگیرم طی سال های آینده کلی میشه

و این میشه یه پس انداز فردی

جدا از پس انداز با همسرم

میتونم برای خودم در آینده یه پس انداز کوچولو موچولو داشته باشم

و این خیلی برام لذت بخش =)))))))


🍀Tags: اندر احوالات وی# قول هام به خودم

🍀 چهارشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۴ 🍀 19:52 🍀 گندم 🍀 🍀