[شماره 45]

بالاخره مشکل رابطمو پیدا کردم

یکی نیست چندتان

اول اینکه من اونو مرکز زندگیم قرار دادم

رابطم کل زندگیم شده

در حالی که یه رابطه یه بخشی از زندگیه نه کلش

و اینکه خیلی بهش اهمیت میدم و اعصاب خودمو بهم می ریزم

حرف زد چیزی گفت یه زری زده تو چرا اعصاب خودتو داغون میکنی؟

قابل توجه آدمایی که میگن زندگی که آرامش نداره رو رها کن باید بگم حداقل من تو صد کیلومتری خودم ندیدم رابطه ای رو که آرامش داشته باشه

به جای رها کردنش از مزایاش استفاده میکنم وقتی به مضراتش رسیدم به چپم میگیرم

کار سختی نیست اون زبون درازتو مهار کنی به جای اینکه جواب بدی و بهش تیکه بندازی و آبکشش کنی

یکم بیخیال باش یکم بی اهمیت باش

این وضعیت یه روزه شکل نمیگیره

به مرور درست میشه

نیاز به تمرین و تکرار داره

انقدرم در مورد اون و مادرش ننویس

محوریت زندگی و وبلاگ و همه چیزت اونان پس خودت چی ها؟

از خودت بگو از خودت بنویس به فکر خودت باش به خودت اهمیت بده همین


🍀Tags: قول هام به خودم

🍀 جمعه چهاردهم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 1:32 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره43]

گشنم بود از صبح تا الان که ساعت هفت شبه چیزی نخورده بودم

ولی دوست نداشتم با خودش و مامانش سر میز بشینم

ترجیح میدم تنها باشم

امروز ازم پرسید که دوستم داری؟

گفتم نمیدونم

در واقع میدونستم

دوسش نداشتم

ولی نگفتم

اما اون از نمیدونمم ناراحت شد

دلم میخواست تو صورتش فریاد بزنم که کی آدمی رو که بهش اهمیت نمیده

اذیتش میکنه آزارش میده

زندگیو براش سخت تر میکنه محدودش میکنه بهش فشار روحی روانی میاره

از زندگی بیزارش میکنه خود خواهه و فقط به فکر خودشه رو دوست داره؟

کی یه آدم عوضی مثل تو رو دوست داره؟

دوست ندارم

آره ندارم

چقدر تلاش کردم درست بشی تو تک تک این روزا و ساعت ها و دقیقه ها

ولی نه تو درست بشو نیستی

تصمیم گرفتم که دوست نداشته باشم

اینطوری دیگه رفتارات برام اهمیتی ندارن

اینطوری دیگه نمیتونی بگی تو زیادی حساسی باید کمترش کنی

اینطوری دیگه به هیچ جام نیستی

اصلا مهم نیستی

اینطوری خوبه؟

راضی هستی؟

حالا به آزار دادنت ادامه بده ببینم دیگه حسابت میکنم یا نه


🍀Tags: او# قول هام به خودم

🍀 چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 19:19 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره22]

یا فامیلاشون تونه جمعن و خونه شلوغه و نمیشه درس خوند

یا اینکه خونه خلوته و کلی کار برام کنار گذاشتن

خب عزیز من کوفت میکنی ظرفاتم بشور

مگه من نوکر شمام؟

ضمنا من کلی درس دارم امتحاناتم فرجه ندارن

وقت ندارم در حال حاضر کلفتی شمارو بکنم

مردم عجیب پرو شدن😒

یه ذره درک و شعور در این خانواده نیست

خودش ظرفا رو میذاره خیس بخورن که من در اسرع وقت بشورم

حالا اگه من بزارم میگه نذار ظرف بمونه لکه میمونه روش

خب تو چرا پس گذاشتی ظرف بمونه؟

دستاشو رو ظرفایی که من کف زدم میشوره

یه کاریی انجام میده که حس میکنم با بهداشت بیگانه اس

اما با ادعای تمیز بودنش کوووچه های شهرو نا امن کرده

[وقتی سعی میکنی آرامش خودتو حفظ کنی و ناسزا نگی]

عیب نداره زندگی دیگه بابا همه همینن همه زندگیا پر از مشکله

بلاح بلاح بلاح

آروم باش دختر تو میتونی تحملشون کنی🤝

آدمو روانی میکنن

نهارم که من پختم

هر روز هر روز امتحان دارم و کسی اینو درک نمیکنه

خواهشا اگه دانشجو هستید ازدواج نکنید!!!

همینجور مصیبته که بر سر شما نازل میشه

عیب نداره من میتونم قوی باشم

ولی به نظرت منم مثل مامان قراره از بدیختیایی که

با مادربزرگ بچم داشتم واسش بگم؟

من نمیخوام ازش متنفر بشه

همون طور که من از مامان بزرگم متنفر شدم

*شایدم ته دلم میخواد یه دختر زبون دراز مثل خودم تربیت کنم

که همون طور که من حق مامانمو گرفتم

اونم حق منو بگیره هر چند خودم میتونم ولی اون بگیره

لذت بخش تره


🍀Tags: مادرش# قول هام به خودم

🍀 سه شنبه چهارم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 16:35 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره20]

خلاصه دیشب که از خونه خالش برمیگشتیم

یه آقای خوشتیپی از یه گل فروشی زد بیرون

با یه دسته گل پر از رز قرمز با بسته بندی سفید و روبان قرمز

یه لبخند اومد گوشه لبم با خودم گفتم خوش به حال اون زنی که امشب این گل قراره نصیبش بشه

این زن خوشبخت کیه ینی؟

من که هیچ وقت همچین گل بزرگی از کسی هدیه نگرفتم

اما یه تصمیم جدی گرفتم که واسه تولدم در کنار اون انگشتر طلا

یه دست گلم واسه خودم بگیرم میدونم پولش خیلی میشه

اما مگه خوشحالی من ارزششو نداره

پرسید چرا انقدر ساکتی

معمولا یا میپرسه چرا انقدر ساکتی یا میگه انقدر نق نزن

حد وسط نداره نه میخواد سکوت کنم نه میخواد حرف بزنم

بهش گفتم ماجرای گل رو

گفت خب گلش چه شکلی بود فکر کرد میگم تو برای تولدم بخرش

نه واقعا دلم نمیخواست من بگم که بخره

خودش باید اینکارو میکرد در غیر اینصورت ارزشی نداره

گفتم تو چیکار داری گفت مگه نمیخوای واست بخرم

گفتم نخیر خودم واسه خودم میخرم

و بحثو تموم کردم

رسیدیم خونه و بازم مهمون...

خوابش نمی اومد دیشب ولی اومد منو بخوابونه

نصف شب پا شد رفت

منم نه پرسیدم کجا میری نه حال داشتم پاشم

دو سه ساعت خوابیدم و سر ساعتی که باید پاشدم که غر بزنم دوش بگیرم

بعدشم دورسو دوره کنم بدون دوره هیچ آمادگی ندارم با اینکه کلی درس خوندم

دیدم هیچ جای خونه نیست

گشتم حتی گفتم شاید رفته پیش مامانش شپچون حالش بد بود دیشب

نبود که نبود

زنگ زدم بهش دید با دوستش نصف شبی رفته گیم نت و تا وقتی بخواد که منو ببره دانشگاه

گیم نت تو ذهن آدم شکاکی مثل من میاد که ینی واقعا رفته گیم نت؟

ینی کجا میتونه رفته باشه و...و...و...

این در حالیه که خیلی خوب میشناسمش و میدونم جز گیم حووی دیگه ای ندارم

و منی که رفیقش و خانواده رفیقش ننه باباش تیر طایفه اش همه و همه رو میشناسم

حتی باهاشون مسافرت رفتم مسافرت اخیرم باهاشون بوده

ولی دلم میخواست بهم بگه قبل رفتن که اونم خواب بودم و نمیخواست بیدارم کنه

پاشو درستو بخون انقدر چرت و پرت نباف دختر

و الان یادم اومد لباسی آماده نکردم واسه فردا هعی

اشکال نداره بهم نریز میرسی به کارات

نگران نباش


🍀Tags: اندر احوالات وی# قول هام به خودم# او

🍀 دوشنبه سوم شهریور ۱۴۰۴ 🍀 4:49 🍀 گندم 🍀 🍀

[شماره 14]

یه تصمیم جدید گرفتم

اینکه به جای این همه ولخرجی تو سفر و چرت و پرت خریدن

پولامو سیو کنم حداقل ماهی سه تومن و حداکثرش که پنج تومن که بعید بدونم بشه

تا تولدم هفت تا حقوق میگیرم به علاوه عیدی حداقلش یه 25 تومنی میشن

اگه طلا خیلی گرون نشه میتونم یه انگشتر خوشکل بگیرم واسه خودم

چرا منتظر هدیه دیگران باشم

حالا نه که بقیه هدیه ندنا

چرا اتفاقا همیشه هدیه میگیرم

پارسالم چون نزدیک عروسیم بود طلا هدیه گرفتم از شوهر و مادر شوهرم

ولی خب میخوام هر سال روز تولدم به خودم طلا هدیه بدم =)

اگه حتی بتونم سالی دو گرم بگیرم طی سال های آینده کلی میشه

و این میشه یه پس انداز فردی

جدا از پس انداز با همسرم

میتونم برای خودم در آینده یه پس انداز کوچولو موچولو داشته باشم

و این خیلی برام لذت بخش =)))))))


🍀Tags: اندر احوالات وی# قول هام به خودم

🍀 چهارشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۴ 🍀 19:52 🍀 گندم 🍀 🍀