خلاصه دیشب که از خونه خالش برمیگشتیم
یه آقای خوشتیپی از یه گل فروشی زد بیرون
با یه دسته گل پر از رز قرمز با بسته بندی سفید و روبان قرمز
یه لبخند اومد گوشه لبم با خودم گفتم خوش به حال اون زنی که امشب این گل قراره نصیبش بشه
این زن خوشبخت کیه ینی؟
من که هیچ وقت همچین گل بزرگی از کسی هدیه نگرفتم
اما یه تصمیم جدی گرفتم که واسه تولدم در کنار اون انگشتر طلا
یه دست گلم واسه خودم بگیرم میدونم پولش خیلی میشه
اما مگه خوشحالی من ارزششو نداره
پرسید چرا انقدر ساکتی
معمولا یا میپرسه چرا انقدر ساکتی یا میگه انقدر نق نزن
حد وسط نداره نه میخواد سکوت کنم نه میخواد حرف بزنم
بهش گفتم ماجرای گل رو
گفت خب گلش چه شکلی بود فکر کرد میگم تو برای تولدم بخرش
نه واقعا دلم نمیخواست من بگم که بخره
خودش باید اینکارو میکرد در غیر اینصورت ارزشی نداره
گفتم تو چیکار داری گفت مگه نمیخوای واست بخرم
گفتم نخیر خودم واسه خودم میخرم
و بحثو تموم کردم
رسیدیم خونه و بازم مهمون...
خوابش نمی اومد دیشب ولی اومد منو بخوابونه
نصف شب پا شد رفت
منم نه پرسیدم کجا میری نه حال داشتم پاشم
دو سه ساعت خوابیدم و سر ساعتی که باید پاشدم که غر بزنم دوش بگیرم
بعدشم دورسو دوره کنم بدون دوره هیچ آمادگی ندارم با اینکه کلی درس خوندم
دیدم هیچ جای خونه نیست
گشتم حتی گفتم شاید رفته پیش مامانش شپچون حالش بد بود دیشب
نبود که نبود
زنگ زدم بهش دید با دوستش نصف شبی رفته گیم نت و تا وقتی بخواد که منو ببره دانشگاه
گیم نت تو ذهن آدم شکاکی مثل من میاد که ینی واقعا رفته گیم نت؟
ینی کجا میتونه رفته باشه و...و...و...
این در حالیه که خیلی خوب میشناسمش و میدونم جز گیم حووی دیگه ای ندارم
و منی که رفیقش و خانواده رفیقش ننه باباش تیر طایفه اش همه و همه رو میشناسم
حتی باهاشون مسافرت رفتم مسافرت اخیرم باهاشون بوده
ولی دلم میخواست بهم بگه قبل رفتن که اونم خواب بودم و نمیخواست بیدارم کنه
پاشو درستو بخون انقدر چرت و پرت نباف دختر
و الان یادم اومد لباسی آماده نکردم واسه فردا هعی
اشکال نداره بهم نریز میرسی به کارات
نگران نباش
🍀Tags:
اندر احوالات وی#
قول هام به خودم#
او